کجایی سهراب...

تو کجایی سهراب؟؟

آب را گل کردند،چشمها را بستند و

چه با دل کردند

صبر کن ای سهراب!

گفته بودی 

قایقی خواهی ساخت دور خواهم شد

از این خاک غریب

قایقت جا داردهم؟!

من هم از همهمه اهل زمین دلگیرم...

بی کسی...

دوستی ها کمرنگ بی کسی ها پیداست

راست گفتی سهراب آدم اینجا تنهاست

وفای غم...


در خواب ناز بودم شبی


دیدم کسی در می زند


در را گشودم روی او


دیدم غم است در می زند


ای دوستان بی وفا


از غم بیاموزید وفا


غم با همه بیگانگی


هر شب به من سر می زند



کاشکی...

کاشکی گاهی وقتا خدا از پشت اون ابرها

میومد بیرون و گوشم رو محکم می گرفت و دادا می زد

که آهای!!!بگیر بشین سر جات اینقد غر نزن  همینی که هست!

بعدا یه چشمک می زد و آروم توی گوشم می گفت

همه چی درست میشه غصه نخور!