نگاهت کافیست
تا دوباره در هوای آمدنت بمیرم
تو همیشه دعوتی
راس ساعت دلتنگی...
خدایا همه از تو می خواهند بدهی
ولی
من از تو میخواهم بگیری
این زندگی اجباری بدون
"او"را...
دیگر چشمانم نمی بیند
سوزن را نخ کن
تا از نبودنت
آسمان را به زمین بدوزم...
"دل" تنگ که می شوم
پنبه به گوش هایم فرو می برم
تا نشنوم صدای ضجه های "دلم" را...
در نگاهم یک غروب تلخ بود
سرنوشتم کوچه های درد بود
از تمام باغ های سبز شهر
قسمت من
برگ های زرد بود...
جا برای من گنجشک زیاد است!
ولی
به درختان خیابان تو عادت دارم...
+ نوشته شده در سه شنبه پنجم آذر ۱۳۹۲ ساعت 12:27 توسط پارسا
|